تا همين چند سال پيش، بسيار وقتها که با همزبانان فرارودي خودملاقات ميکرديم يا به دليل ناآگاهي نسبت به زيستگاه وموطنشان از فارسي سخن گفتشان تعجب کرده و ميپرسيديم کجا فارسي آموختهاند و اگر جواب رندانه نميشنيديم که آموختن را به دانشگاه گهواره مادري ارجاع ميداد،گمان ميبرديم، از مردمان افغانستان هستند. اما، امروزه به مدد رسانههاي جهانگستر موضوع برعکس شده و بر هر کوي و برزن جهان مجازي و غير مجازي بسيار کسان ميبينيم که بر دور ماندن بخارا و سمرقند از مام ميهن مويه ميکنند و ادبيات حسرت ميپرورند، گاه بي آن که بدانند از کدام و جغرافيا و تاريخ سخن ميگويند. فاجعهبارتر آن که از همين مويه کنندگان نسبت به جدايي بخارا از مام ميهن، نيز عدهايي بر سبيل نا آگاهي از تاريخ و جعرافياي فرارودان، از اين که تصوير ابن سينا بر پول تاجيکستان، برمي آشوبند وفعان سرمي دهند که تاجيکان هم ميراث فرهنگي مارا به سرقت بردهاند، بي آن که از خود بپرسند چرا هزاران خانواده به نام همان کشور در ايران ميزيند. البته در آن سوي اين ميدان يا وضع به همين منوال است ويا بدتر. حتما کساني چون نگارنده اغلب ديدهاند وشنيدهاند که آنها را در کوچه پس کوچههاي شهرهاي آسياي مرکزي”افغان» خطاب کردهاند. و يا مدعيان نيم سوادي را ديدهاند که خط فارسي را” عربي اساس» وزبان مارا عربي زده و در نوشتههايي رسمي و نيمه رسمي ايرانيان را ترک خواندهاند، تا اصالت خود را به اثبات برسانند. اين بخشي از مشکلات ما با بيش از 25 ميليون فارسي زبان آسياي مرکزي است که امروزه درتاجيکستان، اوزبکستان، قرقيزستان و ديگر کشورهاي حوزه شوروي پيشين و از جمله در فدارسيون روسيه پراکندهاند. اين مردمان نجيب و هم تبارما، زبانشان فارسي تاجيکي و خطشان سرليک است، بيشترينشان در تاجيکستان و اوزبکستان زندگي ميکنند وهمين جا گفتني است دو شهر بخارا و سمرقند بخشي از ازبکستاني است که حکومتش به شدت تمايلات پانترکيستي دارد و با فارسي گويان تاجيک سر سازگاري هم ندارد. اين حکومت تا بتواند به زدودن آثار فارسي تاجيکي ميکوشد. بخش ديگر از اين تاجيکان در تاجيکستان زندگي ميکنند که البته زبان رسمياش فارسي تاجيکي، اماخط ادارياش سرليک است. يعني فارسي تاجيکي را به خط سرليک مينگارند. خط سرليک اين ديوار نه چندان ديرپا اما بلند، زمينه ساز تشديد و تعميق فاصلهاي شده است که آغازين مراحلش دست کم از قدمتي حدودا 500 ساله برخوردار است. همين جا گفتني است که اين فاصله به مفهومي که عدهاي مويهپرور و حسرت نويس باب کردهاند به معني تجزيه از ايران نيست. زيرا از سقوط ساسانيان تا ظهور صفويان ايران به مفهوم فرهنگي، نه سياسي، وجود داشت و در اين دورهها نيز دست کم بخارا وسمرقندو تاجيکستان امروزي هرگز در حوزه ايران سياسي قرارنداشتهاند، گرچه به جهت فرهنگي بخشي اثر گذار و اثرپذير از جهان ايراني بوده و هستند. ناگفته نماند، فاصلهاي که اساسا در منازعه سياسي و نطامي با چاشني مذهب، همزمان با رويارويي صفويان و شيبانيان آغاز شد، حتي بعد از اشغال آن مناطق به وسيله روسيه تزاري در نيمه دوم قر نوزدهم البته نه آنقدر عميق بود که بعد از روزگار به قدرت رسيدن استالين و در فرايند تغيير خط شاهدش بوديم. مثلا گفتني است به شرحي که صدرالدين عيني بزرگ نويسنده تاجيک روايت کردهاست، در همين نيمه دوم قرن نوزده وابتداي قرن بيست، آثار روشنفکران ايراني و ازجمله سياحتنامه ايراهيم بيک زينالعابدين مراغهاي در ميان روشنفکران بخارايي وسمرقندي دست به دست ميگشت و رونويس ميشد تا الگوي تغييرات مورد نظرآنان در امارت بخارا باشد. يا روزنامههاي مانند «پرورش» و«حبل المتين» که در قاهره و دهلي توسط ايرانيان ( دونفر کاشاني تبار) منتشر ميشد در بخارا و سمرقند پرخواننده بود.يا به رغم تغيير خط و کنترل امنيتي حکومت شوروي براي دور نگهداشتن پارسي گويان اتحاد شوروي از همتباران ايرانيشان، ديورارهاي آهنين شوروي سايق در برابر رسيدن اشعار شاعران ايراني به فراردودان و اشعار قراروديان به ايران ناکارآمد بود. نام صدرادين عيني براي ايرانيان و نام سعيد نفيسي براي فراروديان تاجيک ناآشنا نيود. تاجيکان از نيما و فروغ و سهراب و نادرپور را تاجيکان و ايرانيان از لايق شيرعلي و تورسون زاده ولاهوتي بي خبر نبودند. اصلا همين که لاهوتي به مقام شاعرملي تاجيکان رسيد از همين همتباري فرهنگي به رغم فاصله عميق سياسي گواهي ميدهد. البته همه اينها در سطح نخبگان بوده و تا جريان يافتنش در ميان تودهها فاصله زياد داشته و دارد. گواه سخن همان عباراتي است در ابتداي سخن امد. اين اشارات ناقص و مجمل بدان سبب بيان شد که خواننده محترم اين سطور به لزوم تعميق و توسعه اگاهي متقابل عامه قارسي گويان ايران و تاجيکستان و اوزبکستان، نسبت به يکديگر توجه پيدا کند. چرا که اين آگاهي متقابل شرط نخست احترام متقابل و سپس اقدامات همسو است. اگر بخواهيم فهرستوار به لوازم اين آگاهي اشارت کنيم اين موارد به نظر ميآيد: توجه يافتن به عوامل تاريخي وضع کنوني و دوري از ادبيات توهم و مويهپروري وحسرت پردازي عموما تبليغاتي و اغلب شبه ايدئولوژيک با رويکردي فرهنگي. پايبندي به اصول احترام متقابل ملي و استقلال گشورهاي هم زبان و هم تبار. کوشش براي هم سخني در عرصه فرهنگ با تکيه بر مشترکات. و در عرصه عمل نيز باز نگري منتقدانه در اقدامات گذشته و کوشش براي بسط و تعميق اقداماتي فرهنگي در مواردي همانند: تسهيل ارتباط نخبگان با انجام سمينارهاي علمي که با هدف رفع شبهات تاريخي و فرهنگي حاصل از سده اخير انجام گيرد. برگزاري جشنوارهها و مسابقات شعر، موسيقي، سينما ونمايش وکتاب خاص جامعه 150 ميليوني فارسي زبان. امکان ارتباط وسيعتر مردمي با اقداماتي همچون بهبود و تسهيل در رفت و آمد شهروندان. اين کوتاه نوشتار و يادآوري براي تصحيح نگرشها و اقدامات ناشي از باور نگارنده به سخنان لايق بزرگ اين شاعر باورمند به يگانگي فرهنگي ماست که چنين در گوش ما نجواکرده و با نسيم روحبخش يگانگي ميگفت: « آه! آه! اگرما همه ميدانستيم که خاک اجداد ما وراروديان و ايرانيان امروز از يک سلاله است، به حرف آنهايي که ايران وافعانستان و تاجيکستان را گاهاممالک همجوار ميگويند، باور نميکرديم و ميگفتيم که اي کوران تاريخ نه! ما را همجوارگفتن کم است، ما همتباريم، ما همکناريم، در زمين همگواريم. درآسمان همستارهايم. ما همان اوستا. همان زردشت. همان ايرانويج.همان دولت قرآن که حافظ هرچه کرد از آن کرد.همان فرهنگ اسلامي. همان مثنوي مولوي که قرآن پهلوي است.همان خراسان بزرگ يا ايران بزرگ که بزرگان ديگر چشم ديدن نداشتند وما را «خرد» کردند.باري به کوران وکران تاريخ بايد گفت که: آب اگر صدپاره گردد باز باهم آشناست.
|